هم رزم امریکایی ستارخان که پا به پای او با دیکتاتوری جنگید و شهید شد!
شایانیوز– هوارد کونکلینگ باسکرویل (Howard Conkling Baskerville) چهرهای است که در روزگارپر تلاطم مشروطهٔ ایران، به گونهای عجیب و تکان دهنده نقش بازی کرد و با تاریخ کشور ما پیوند خورد. آموزگاری جوان، محصول فضای مذهبی–آکادمیک امریکای پایان سدهٔ نوزدهم که به قصد تعلیم و تربیت وارد تبریز شد و در بزنگاهی که شهر در زیر محاصره و قحطی و سختی قرار داشت، از پشت میز معلمی برخاست، تمام قد در کنار مردم ایستاد و به جای سکوت آگاهانه یا بازگشت به وطن، تصمیم گرفت در صف مبارزان راه مشروطیت قرار گیرد؛ آن هم برای کشوری دیگر. تصمیمی که به شهادتش انجامید و او را در اوج جوانی به نمادی در تاریخ آزادگان ایران و جهان بدل ساخت.
![]()
هوارد باسکرویل در ۱۳ آوریل ۱۸۸۵ در خانوادهای پرسبیتری در ایالت نبراسکا متولد شد؛ خانوادهای که ارزشهای دینی، تعهد اجتماعی و آموزش را ارج مینهاد و همین بستر، او را روانهٔ تحصیل در دانشگاههای معتبر و سپس خدمت در هیأتهای ماموریتی مسیحی کرد. پس از دورانی از تحصیلات و تربیت روحانی و آموزشی ، او طی نامهای به هیئت پرسبیتری اعزامی به خارج از کشور، برای اعزام به خارج از امریکا به منظور کسب تجربه در یک زبان و فرهنگ جدی، درخواست داد. این هیئت نیز، او را برای دو سال تدریس در تبریز انتخاب نمود.
باسکرویل در تابستان ۱۹۰۷ راهی ایران شد تا در مدرسهٔ «امریکا مموریال» در تبریز به تدریس زبان و علوم بپردازد؛ مدرسهای که از سوی مأموریتهای پرسبیتری حمایت میشد و محل گردآمدن جمعی از جوانان ایرانی و خارجی بود. تبریز اما در آن سالها شهری در آستانهٔ انفجار تاریخی بود؛ مرکز گرم جنبش مشروطهخواهی، پناهگاه رهبران و محل خط تماس میان ارادهٔ عمومی برای محدود کردن استبداد و نیروهای سلطنتی. باسکرویل که پیشینهای از مطالعه در مسائل سیاسی، اخلاقی و حقوقی داشت، خیلی زود از پارهای اخبار و رنجهای مردم شهر آگاه شد و مشاهدهٔ محاصرهٔ تبریز و قحطی و آواره شدن مردم، او را از نقش سادهٔ «معلم خارجی» فراتر برد.
![]()
آنچه باسکرویل را متمایز ساخت و سرنوشتش را رقم زد، نه صرفِ حضورش در یک مرکز آموزشی بود و نه تنها ارادتش به آموزههای دینی؛ بلکه پیوند عاطفی و اخلاقیای بود که با شاگردان و مردم برقرار کرد و احساسی عمیق از عدالت و مسئولیت انسانی که او را به واکنشی فعال واداشت. منابع معاصر و مطالعههای بعدی نقل کردهاند که او جدا از معلمی، با دانشآموزان و مردم سخن میگفت، در جلسات بحث شرکت میکرد و در لحظات دشوار تبریز، کمکهای انسانی را سازماندهی نمود؛ اما هنگامی که محاصرهٔ ارتش قاجار به بحران انسانی انجامید، باسکرویل تصمیم گرفت جلودار گروهی از دانشآموزان داوطلب و جوانان محلی شود تا با شکستن حلقهٔ محاصره، آذوقه و کمکرسانی به مردم را انجام دهد.
در بهار ۱۹۰۹، هنگامی که درگیریها به اوج رسیده بود، گروهی که باسکرویل رهبری میکرد در حرکتی برنامهریزی شده برای نفوذ به مواضع دشمن و رساندن کمکها اقدام نمودند؛ اما در میانهٔ این عملیات، گلوله یک تک تیرانداز، سینه هوارد باسکرویل را شکافت او در دم و در سنِ بیست و چهار سالگی جان باخت. خبر شهادتش همچون صاعقهای بر تبریز و سپس بر محافل سیاسی و مطبوعاتی داخل و خارج ایران فرود آمد: مردم شهر با مرثیهها، نمازها و تشییع جنازهای پرشمار به رشادت معلم جوان پاسخ دادند و پیامهای تسلیت و احترام از سوی رهبران مشروطهخواه و گروههای مختلف به خانوادهاش ارسال شد. زنان تبریزی از تصویر چهرهاش فرشی بافتند و برای خانوادهاش فرستادند. ستارخان نیز اسلحه هوارد عزیز را در پرچم ایران پیچید و برای مادرش فرستاد.
![]()
قبر او در تبریز تا امروز زیارتگاه کسانی است که از فداکاری، پاکبازی و از خودگذشتگیِ یک انسانِ در راه آزادی و عدالت دلگرم میشوند؛ یادبودی که پیوندی تاریخی میان عواطف انسانی و میهنی با و آرمانهای سیاسی برقرار میسازد.
اما اگر بخواهیم از لایههای عمیقتر زندگانی و عملِ باسکرویل سخن بگوییم، باید او را نه صرفاً یک «فداکار خارجی» بلکه چهرهای بسامد از تقاطع اندیشههای دینی، آموزشمحور و ایدههای جدید سیاسی دانست که در آنزمان در فضای دانشگاهی و مکاتب غربی مطرح بود: اعتقاد به حقوق بنیادین انسان، امکان حکومت مبتنی بر قانون و نه ارادهٔ مطلق یک نفر و وظیفهٔ اخلاقیِ افرادی که از امکانِ مانورِ اجتماعی و آگاهی برخوردارند تا برای تحقق عدالت اجتماعی گام بردارند.
باسکرویل باور داشت که مرزهای اخلاقیِ مسئولیت، تنها محدود به زادگاه نیست و انسانها در مقابل رنج انسانهای دیگر مسئولیتی جهانی دارند؛ پیامی که سخنان چندتن از معاصرانش، چه ایرانی و چه غربی، در بارهاش تکرار کردهاند: او گفته بود: «تفاوت میان من و این مردم تنها در زادگاه است؛ تفاوتی کوچک که مرا از ادای دینم بازنمیدارد.» چنین بیانِ سادهای، چکیدهای است از نگرشی که او را واداشت در میانهٔ نبرد تاریخی ایران بدرخشد و جانش را فدا کند.
![]()
خواندن تاریخ باسکرویل برای امروز ما، بیش از آنکه صرفاً نوستالژیِ یک قهرمان گمشده باشد، فرصتی است برای بازاندیشی دربارهٔ معنای مسئولیت بشر نسبت به دیگری، دربارهٔ کارکرد آموزش در ایجاد آگاهی اجتماعی و دربارهٔ نحوهٔ مواجههٔ جوامع با الگوهای سخاوت فرامرزی؛ آموزههایی که در جهان معاصر و در زمانهای که مرزها و منافع ملی بارها سفت و سخت شناخته میشوند، همچنان پرسشبرانگیزند.
هوارد باسکروویل، یادآورِ انتخابی است که میتواند آدمی را به فراتر از مرزها بکشاند و هویتِ انسانی را بر مرزهای ملی مقدم بدارد.
راه عشق و آزادی، کشور من و کشور تو نمیشناسد؛ مسیر یکی است…
شعری نیز به یاد او گفته شد که شاعر آن به طور یقینی مشخص نیست اما برخی آن را منسوب به میرزا آقاخان کرمانی میدانند:
سیصد گل سرخ یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده میترسانی؟!
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در محفل عاشقان نمیرقصیدیم
![]()
|
مطالب پیشنهادی از سراسر وب |
