بر کسی پنهان نیست که سریال بازی تاج و تخت (Game of Thrones) از شبکه HBO تغییرات زیادی در مقایسه با رمانهای ترانهای از یخ و آتش (A Song of Ice and Fire) اثر جرج آر. آر. مارتین ایجاد کرد. از رویدادهای کلیدی و شخصیتهای محوری گرفته تا پایانی که هنوز در کتابها وجود ندارد، این اقتباس تلویزیونی برجسته بیش از هر اثر فانتزی دیگری، منبع اصلی الهام خود را تغییر داد.
۱۴ دنباله سریال «بازی تاج و تخت» و سرنوشت آنها؛ از Bloodmoon تا Flea Bottom
در حالی که طرفداران سرسخت کتابهای مارتین انتقادهای زیادی نسبت به نسخه سریالی داشتند، همهی تغییرات به ضرر سریال تمام نشد. برخی از لحظات تغییر یافته یا کاملاً ساختهشده توسط سریال، کیفیت و جذابیت بازی تاج و تخت را از کتابها فراتر برد؛ با انگیزههای عمیقتر برای شخصیتها، انسانیت بیشتر و قدرت سینمایی بالاتر. از گفتوگوهای آرام تا نبردهای شوکهکننده، میخواهیم شما را با سکانسهایی در سریال بازی تاج و تخت آشنا کنیم که بسیار بهتر و باکیفیتتر از نسخه موجود در کتابهای مارتین بودند.

سرسی در مورد سقط شدن بچهاش به کاتلین استارک میگوید
اعتراف سرسی در حضور کاتلین، او را به یک شخصیت منفی تراژیک تبدیل میکند
یکی از احساسیترین لحظات ابتدای سریال، گفتوگوی صمیمانهی سرسی لنیستر (لنا هیدی) با کاتلین استارک (میشل فیرلی) است، جایی که او داستان غمانگیز سقط شدن پسرش را در قسمت The Kingsroad از فصل اول بازگو میکند. این یکی از معدود لحظاتی است که چهرهای آسیبپذیری از ملکهای حسابگر و زیرک نشان داد شده و او را انسانیتر میکند؛ چیزی که در کتابها کمتر دیده میشود.
در رمانها، سرسی به ند استارک میگوید که با معجونی تهیه شده توسط استاد پیرسل، بارداریاش را خاتمه داده تا از به دنیا آوردن فرزند رابرت برثیون جلوگیری کند، صرفاً چون آن بچه از رابرت بوده است و نه چیز دیگری. این اقدامی بیرحمانه و انتقامجویانه است که شانس سرسی برای هر نوع همدلی از جانب مخاطب را از بین میبرد.
اما نسخهی سریال، سرسی را مادری نشان میدهد که با اندوه از دست دادن فرزندش زندگی میکند، و همین باعث میشود اعمال بعدیاش منطقیتر و تراژیکتر به نظر برسد. این انتخاب، انگیزهی اصلی او در اقداماتش را برای «حفاظت از فرزندانش به هر قیمتی» بهخوبی توضیح میدهد. در نتیجه، گیم آف ترونز با منتسب کرن قساوت سرسی به اندوه از دست دادن فرزند و نه صرفاً اقدامی شیطانی و از روی کینه، او را به شخصیتی پیچیدهتر و چندلایهتر تبدیل کرد.

صحنههای واریس و لیتلفینگر
در سریال، رقابت وریس و لیتلفینگر تنها جدال دو سیاستمدار زیرک نیست، بلکه به نبردی فلسفی درباره قدرت، نظم و هرجومرج تبدیل میشود
در رمانهای ترانهای از یخ و آتش، واریس (کونلث هیل) و پیتر «لیتلفینگر» بیلیش (آیدان گیلن) در دو سوی متفاوت از هرجومرج سیاسی کینگز لندینگ قرار دارند. آنها در پشت صحنه رخدادها را دستکاری میکنند، اما به ندرت مستقیماً با هم روبهرو میشوند. با این حال، سریال Game of Thrones تنش میان آن دو را به یکی از پویاترین و پرشورترین تعاملات کلیت داستان تبدیل میکند.
در نسخه سریالی، صحنههای مشترک واریس و لیتلفینگر سرشار از رقابت فکری و ظرافت کلامی است. دو نابغهی سیاست با لبخندهایی موذیانه، در گفتوگوهایی هوشمندانه یکدیگر را میسنجند. دیالوگ معروف آنها دربارهی «هرجومرج یک نردبان است» در قسمت The Climb از فصل سوم، این تضاد را به نبردی ایدئولوژیک میان «ثبات در برابر جاهطلبی» و «نظم در برابر آشوب» تبدیل میکند.
با آشکار کردن این جنگ پنهان، بازی تاج و تخت برخی از بهیادماندنیترین و پرتنشترین لحظات خود را خلق کرد. این تقابل نشان میدهد که سریال بهخوبی اهمیت دو فلسفهی متضاد این شخصیتها را درک کرده است؛ نکتهای که رمانها کمتر به آن پرداختهاند.

آریا به عنوان پیشخدمت تایوین لنیستر
گفتگوهای آریا و تایوین عمق احساسی و خطر به داستان اضافه کرد
در سریال، آریا استارک (مایسی ویلیامز) به عنوان ساقی تایوین لنیستر (چارلز دنس) خدمت میکند و بخش مهمی از اوج داستان شخصیتی هر یک از آنها در بازی تاج و تخت بود؛ ارتباطی که در رمانها وجود ندارد. در کتابهای مارتین، آریا در هرنهال پنهان میشود و زیر نظر روس بولتون است. اما تغییر نسخه سریالی یک تصمیم فوقالعاده بود که دو ذهن زیرک و خطرناک را در مقابل هم قرار داد.
گفتوگوهای آریا و تایوین در سریال، جنبه انسانی تایوین و زیرکی رو به رشد آریا را فاش میکند. تحسین ضمنی تایوین از هوش و شجاعت آریا، وجه انسانیتری از این شخصیت منفی و خشن نشان میدهد، بیآنکه بیرحمیاش را از بین ببرد. در عین حال، حضور آریا در برابر قاتل خانوادهاش، تنش روانی شدیدی ایجاد کرده و استقامت و انعطاف پذیریش را به نمایش میگذارد.
این افزودگی به داستان، عمق احساسی و خطر را بالاتر میبرد و رابطهای میان شکارچی و شکار خلق میکند که در رمانها اصلاً وجود ندارد؛ نمونهای عالی از اقتباس هوشمندانه که بهجای سادهسازی، به شخصیتها بُعد بیشتری میدهد.

شکنجه ثیون گریجوی
رنجهای تئون در سریال، به سقوط او یک وزن روانشناختی واقعی میبخشد
مسیر سقوط شخصیتی ثیون گرییجوی (آلفی آلن) از اسیری مغرور تا انسانی خرد شده، یکی از تلخترین و درخشانترین خطوط داستانی بازی تاج و تخت است. در حالی که رمانها شکنجههای او را توصیف میکنند، سریال با نمایش تصویری و دردناک از آن، به سرگذشت او بُعدی تراژیک و انسانی بخشید.
شکنجههای ثیون به دست رمزی بولتون (ایوان ریون) بهشدت آزاردهنده است، اما نقشی حیاتی در داستان دارد. این رنج، بحران هویت ثیون پس از تبدیلشدن به «ریک» را عمیقتر میکند و نشان میدهد رمزی تا چه اندازه سادیستی و حسابگر است. بازی درخشان آلفی آلن، این وحشت را به واقعیت نزدیک میکند.
برخلاف رمان که این ماجرا بیشتر به عنوان یک داستان فرعی روایت میشود، در سریال، رنج ثیون به محور اصلی مفاهیم هویت، گناه و رستگاری تبدیل میشود. این یکی از معدود مواردی است که خشونت بیشتر به معنای داستانگویی بهتر بود، یکی از بهترین بهبود کیفیت و جذابیتی که HBO در روایت ایجاد کرد.

گفتوگوی تایوین و اوبرین درباره الیا
تنها یک گفتگو باعث میشود که هر دو مرد قدرت بیشتری پیدا کنند
سریال بازی تاج و تخت زمانی بیشترین قدرت خود را نشان میدهد که اجازه داد دو شخصیت قدرتمند و ترسناک در سکوت و گفتوگویی سنگین با هم روبهرو شوند و گفتوگوی تایوین لنیستر و اوبرین مارتل (پدرو پاسکال) درباره قتل الیا مارتل از بهترین نمونههاست. این صحنه در رمانها وجود ندارد، اما کاملاً طبیعی و درست در بافت داستان جا میگیرد، گفتگویی که در آرامش اما بسیار معنیدار و قوی انجام میشود.
دیالوگ میان آنها پر از زیرلایه سیاسی است. تلاش تایوین برای متقاعد کردن اوبرین، عملگرایی بینظیر او را آشکار میکند، در حالی که خشم بیسروصدای اوبرین، تهدید پنهان و قدرت درونیاش را به نمایش میگذارد. این صحنه همچنین فرصتی است تا اوبرین فراتر از چهرهای خوشگذران و شهوتران دیده شود؛ مردی در باطن اندوهگین و مصمم.
این گفتوگو همچنین نشان میدهد که چگونه سریال نقش اوبرین را گسترش داد. اگرچه او در کتابها نیز شخصیتی بهیادماندنی است، اما نسخه تلویزیونی کاریزماتیکی دارد که شایسته افسانهاش است. تقریباً همه صحنههای اوبرین در GoT بهبود یافتهاند، اما گفتوگوی او با تایوین در اپیزود Two Swords از فصل چهارم بهخوبی نشان میدهد چگونه سریال او را به شخصیتی بزرگتر و پیچیدهتر تبدیل کرد.

عروسی سرخ
پایان سرد و قطعی آن، عروسی سرخ را به یکی از فراموشنشدنیترین لحظات تاریخ تلویزیون تبدیل کرد.
حتی در میان تمام لحظات شوکهکنندهی بازی تاج و تخت، عروسی سرخ جایگاهی خاص دارد. این رویداد در رمان A Storm of Swords نوشتهی جرج آر. آر. مارتین وجود دارد، اما سریال با تصویرسازی بیرحمانه و دقت احساسی بیشتر، وحشت آن را به اوج میرساند.
در کتابهای مارتین، قتلعام در عروسی بهصورت یک درگیری پرآشوب روایت میشود؛ تکاندهنده اما کمتر سینمایی. در سریال اما، عروسی سرخ با تنشی غیرقابلتحمل طراحی شده است: پخش ترانهی غمانگیز بارانهای کاستامیر، سکوت ناگهانی، و سرعت مرگبار خیانت. قتل راب استارک (ریچارد مدن) و کاتلین استارک نهفقط تراژیک، بلکه قطعی و بیبرگشت است.
علاوه بر این، سریال با حذف بخش بازگشت کاتلین در قالب لیدی استونهارت که در رمان یکی از پیچشهای روایی اصلی است، قدرت تراژدی را حفظ میکند. هیچ انتقامی در کار نیست، هیچ بازگشتی از مرگ؛ فقط فقدان محض. همین واقعگرایی بیرحمانه است که بازی تاج و تخت را چنین بهیادماندنی کرد.

نبرد هاردهوم
یکی از بهترین سکانسها تنها در نسخه سریالی وجود دارد
یکی از نمادینترین نبردهای سریال، بهطور کامل ساختهی تیم نویسندگی است و در رمانها وجود ندارد. با این حال، این صحنه به یکی از مهمترین بخشهای روایت تبدیل شد زیرا برای نخستین بار، تهدید واقعی «جنگ میان زندگان و مردگان» را بهطور ملموس به تصویر کشید.
حملهی هولناک وایت واکرها و ارتش مردگان به دهکدهی وحشیها، رهبری جان اسنو (کیت هرینگتون) و قدرت توقفناپذیر وایتواکرها را به نمایش میگذارد. تصویر پادشاه شب در حالی که مردگان را دوباره زنده میکند، ترکیبی از کابوس و شاهکار سینمایی است.
با نشان دادن تهدیدی وجودی که در کتابها فقط به آن اشاره شده بود، سریال تجربهای حسی و عینی از خطر خلق میکند. این صحنه فراتر از اقتباس صرف است؛ یکی از لحظاتی که گیم آف ترونز را از ادبیات به اسطوره تبدیل کرد.

هر صحنهای که تیریون لطیفهای میگوید
شوخطبعی تیریون چیزی فراتر از طنز است؛ ابزاری است که او را انسانیتر و قابلدرکتر میسازد
اگر قرار باشد تنها از یک شخصیت نام ببریم که در سریال Game of Thrones بهتر از نسخهاش در رمانهای A Song of Ice and Fire پرداخت شده، بدون تردید آن شخصیت تیریون لنیستر (پیتر دینکلیج) است. در کتابها، شوخطبعی تیریون تندوتیز و هوشمندانه است، اما اغلب با تلخی و بیرحمی همراه میشود. هوش و زبان نیشدارش او را از دیگران جدا میکند.
اما در سریال، طنز تیریون به سپری برای زندهماندن و نشانهای از همدلی تبدیل میشود. شوخیهای بهیادماندنیاش (از طعنه به بدبختیهای خودش گرفته تا شوخی با شراب) او را انسانیتر و دوستداشتنیتر میسازد. بازی درخشان پیتر دینکلیج حتی در کنایههای تندش گرما و ظرافتی تزریق میکند که در نسخهی مکتوب وجود ندارد و مردی را نشان میدهد که با خنده به جنگ جهانی میرود که از او نفرت دارد.
بازی تاج و تخت با حفظ تیزی زبان تیریون اما نرمکردن لبههایش، او را به شخصیتی قابلدرکتر و نزدیکتر به مخاطب تبدیل کرد. خندههای او دیگر از روی تمسخر نیست، بلکه نوعی مقاومت در برابر بیعدالتی است؛ تغییری کوچک اما عمیق که او را به قلب تپندهی سریال بدل ساخت.
|
مطالب پیشنهادی از سراسر وب |

