گفتوگوی آناتک با یک استاد فلسفه علم به مناسبت روز جهانی فلسفه:
علم پیش میرود، اما پرسشهای بنیادین همچنان پابرجاست. در روز جهانی فلسفه، بار دیگر اهمیت رابطهٔ میان «فلسفه علم» و دستاوردهای علمی در کانون توجه قرار میگیرد؛ رابطهای که نشان میدهد پرسشهای بنیادین انسان نه تنها با روشهای علمی، بلکه با تأملات فلسفی نیز گره خوردهاند. طرح پرسشهایی درباره چیستی قانون طبیعت، حدود توانایی علم در تبیین پدیدهها، و چالشهای اخلاقی در عصر فناوریهای نوینی همچون هوش مصنوعی، همگی ضرورت بازاندیشی در بنیانهای نظری علم و نقش مکمل فلسفه را برجسته میسازند.
روز جهانی فلسفه از سوی سازمان یونسکو، سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال دانسته شدهاست. به همین مناسبت آناتک با دکتر سید علی طاهری خرمآبادی، رئیس گروه فلسفه علم دانشگاه صنعتی شریف درباره نیاز علم به فلسفه و چالشهای فلسفی پیشروی علم به گفتوگو نشستهاست.
نیاز علم به فلسفه از کجا نشات میگیرد؟
ما انسانها پرسشهای متنوعی داریم. علم بخشی از این پاسخها را ارائه میدهد؛ اما تمام سوالات ما را نمیتواند پاسخ دهد. بخشی از پرسشهای ما مربوط به همان چیزی است که ما به آن «فلسفه» میگوییم.
فلسفه علم، شاخهای از فلسفه است که پرسشهایی را مطرح میکند که برآمده از علم است. اگر علم نبود، این پرسشها برای ما مطرح نمیشد. به عنوان مثال، دانشمندان درباره قوانین طبیعت صحبت میکنند؛ اما پرسشی که مطرح میشود این است: «قانون طبیعت چیست؟» آیا یک چیز مستقل از جهان وجود دارد که هویت و واقعیتی دارد و جهان را به پیش میبرد؟ یا این قوانین خصایصی از همان طبیعتاند که از آن به قانون طبیعت تعبیر میکنیم؟ این پرسش، پرسشی است که با ابزار و روش علم نمیتوان به آن پاسخ داد. اینجاست که فلسفه وارد میشود.
یا فرض کنید بسیاری بر این باوراند که کار علم تبیین پدیدهها است. این پرسش که مقصود از تبیین چیست، پرسشی مربوط به فلسفه و فلسفه علم است. آیا تبیین مستلزم علیّت است یا از سنخ دیگری است؟ اگر مستلزم علیّت است، خود علیّت چیست و آیا واقعی است یا خیر؟
همچنین اگر پرسش شکاکانهای طرح شود که: «آیا واقعیتهای اطراف ما در واقع وجود دارند یا توهم محض هستند؟ آیا ممکن نیست ما در رویایی بسیار طولانی باشیم و همه آنچه را که واقعیت میپنداریم، تصاویر رویایی ما باشند؟». این پرسشها را هیچ دانشمندی در حوزه علم مورد بررسی قرار نمیدهد. جای این پرسشها در فلسفه است، زیرا ابزار علم در اینجا کافی نیست و به روش و ابزار دیگری نیاز داریم یعنی همان روش و ابزاری که آن را روش فلسفی میخوانیم.
ملخص کلام این است که ما انسانها پرسشهای متنوعی داریم. بخشی از این پرسشها را با شیوههای علمی میتوانیم پاسخ دهیم؛ اما برخی از آنها نیاز به شیوههای فلسفی و عقلی دارند. در برخی موارد، این پرسشها به هم نزدیک میشوند و همکاری علم و فلسفه برای پاسخگویی به آنها لازم است تا بتوانیم به شناخت جامعتری از واقعیتها دست یابیم.
آیا علم بر بنیان مستقلی از فلسفه استوار نشده است؟
علم پیش فرضهایی دارد که اگر قرار باشد مورد بحث قرار گیرند، بحث درباره آنها فلسفی است. مانند فرض علّیت، فرض واقعیت یا فرض وجود چیزی به نام قانون طبیعت. اینها مثالهایی از فروضی هستند که در بنیان علم قرار دارند. به طور کلّی علم در یک چارچوب معین بازی میکند. اگر خود این چارچوب را مورد پرسش و تحقیق قرار دهیم، کار فلسفی است. بنابراین، به یک معنا، علم بر بنیان فلسفه استوار است.
در دوران قدیم، علم و فلسفه کاملا با هم آمیخته بودند. شخصی مانند ابن سینا هم فیلسوف، هم فیزیکدان طبیعی، هم پزشک و هم عالم بود و با روش خاص خودش به تمام پرسشهایی که برای او مطرح بود، پاسخ میداد و یک نظام هماهنگ را ایجاد کرده بود. اما در دوران مدرن، بین علم و فلسفه جدایی افتاد و متأسفانه آن هماهنگی از بین رفت.
البته در دهههای اخیر برای ارتباط بین علم و فلسفه و به خصوص میان فیزیک و متافیزیک کوششهایی انجام شده استٌ، اما تا رسیدن به وضع مطلوب فاصله زیادی وجود دارد. در واقع نیازمند الگوی جدیدی هستیم که میان علم و فلسفه پیوند برقرار کند. پدید آمدن این الگوی جدید مستلزم فهم مشترک عالمان و فیلسوفان از ضرورت این پیوند است. فیلسوفان باید به این فهم برسند که فهم متافیزیکی شان از واقعیت میبایست متناسب با یافتهها و روشهای علم جدید به روزرسانی شود. از سوی دیگر عالمان باید به این نتیجه برسند که بدون علم برای عقلانیت خود نیازمند چارچوب متافیزیکی است و فهم کامل جهان بدون متافیزیک، ممکن نخواهد بود. به بیان دیگر زبان مشترکی میان علم و فلسفه لازم است.
البته مقصود من این نیست که علم بدون متافیزیک هیچ موفقیتی ندارد. علم در همین شکل فعلی کمک کرده است که بشر قوانین طبیعت را به استخدام اهدف خودش در بیاورد و تا اندازهای بر جهان طبیعی تسلط یابد؛ بنابراین علم کار خودش را میکند و منتظر فلسفه نمیماند. اما وقتی میگوییم «علم نیاز به فلسفه دارد»، منظور این است که انسانی که میخواهد یک تصور عقلانی، جامع و کامل از جهان داشته باشد، بدون فلسفه تصورش ناقص است؛ چرا که پرسشهای پاسخدادهنشدهای وجود دارد که فقط فلسفه میتواند به آنها پاسخ دهد.
آیا فلسفه میتواند غیر از پاسخ دادن به سوالات ناشی از علم، به صورت جداگانه درکی از طبیعت به ما بدهد؟
بخشی از فلسفه متافیزیک است و متافیزیک درباره کل واقعیت جهان حرفهایی برای گفتن دارد. بخشی از سوالاتی که ما راجع به واقعیت جهان داریم، بر عهده متافیزیک است که پاسخ بدهد. طبیعتا بخشی از این پاسخهای متافیزیک و فلسفه مربوط به طبیعت است. منظور ما از متافیزیک ماورای طبیعت نیست و سوالات متافیزیکی درباره کل واقعیت است هم طبیعی و هم غیرطبیعی، هم مادی و هم غیرمادی. با این حال جنس این سوالات متافیزیکی تجربی و علمی نیست بلکه فلسفی است. بنابراین؛ بله، قطعا فلسفه و متافیزیک حرفهایی برای ما درباره طبیعت و اشیاء دارند.
به عنوان مثال، یکی از بحثهای متافیزیکی این است که سرشت شیء فیزیکی چیست؟ ما میپرسیم که یک شیء فیزیکی از چه تشکیل شده است. این یک پرسش علمی است که فیزیک و شیمی باید به آن پاسخ دهند؛ اما پرسشهای بنیادیتری نیز وجود دارد که علم به آنها نمیپردازد. به عنوان مثال وقتی من یک کاغذ سفید را میبینم، این سفیدی را به عنوان یک صفت و ویژگی در این کاغذ میشناسم. این تمایز کاغذ از صفت سفیدی، یک فرض متافیزیکی است.
ما این فرض را هم در زبان روزمره و هم در علم بکار میبریم. حتی در ریزترین ذراتی که فیزیک دربارهشان صحبت میکند (یک کوارک یا پروتون) همین چارچوب را داریم: یک شیء و ویژگیهایی که دارد. این چارچوب، چارچوب متافیزیکی است. دانشمندان در درون این چارچوب به ما میگویند که پروتون یا کوارک چه ویژگیهایی دارد. اما اصل چارچوب؛ یعنی اینکه ما یک شیء با صفت و ویژگیهایی داریم را مورد پرسش قرار نمیدهد. این پرسش متافیزیکی است.
اما اینکه چه نوع پرسشی درباره تمایز میان شی و صفت (ویژگی) وجود دارد، در اینجا نمیتوان توضیح داد؛ بنابراین اگر متافیزیک و فلسفه علم این پرسشها را پاسخ دهند به ما شناختی از طبیعت هم دادهاند. اما این شناخت بسیار انتزاعی و کلی است و قدرت تسلط بر طبیعت را به شما نمیدهد؛ چرا که شما به صرف فهم متافیزیکی از طبیعت، نمیتوانید از دانش خود برای تسلط بر مواد جهان و خدمت گرفتن از نیروهای موجود در آنها برای بهبود زندگی و رفاه و دیگر اهداف استفاده کنید. این کار علم است. فلسفه اینها را به شما نمیدهد؛ اما یک شناخت انتزاعی از جهان به شما میدهد که اگر این شناخت کنار شناخت علمی نباشد، تلقی شما از واقعیت و جهان کامل نیست.
با توجه به تحولات قرن بیست و یکم به ویژه در حوزه هوش مصنوعی و .. مهمترین چالش فلسفی پیش روی علم چیست؟
به طور کلی، به نظر من مهمترین چالشهایی که ما اکنون با آنها مواجه هستیم، چالشهای اخلاقی هستند. این بخشی از فلسفه است که بسیار هم تأثیرگذار و مهم در زندگی ما و حرکت کلی جوامع بشری و هم بسیار بحثبرانگیز است. ما چه کاری را درست میدانیم؟ چه نهادی را خوب میدانیم؟ چه نوع رفتاری را در اجتماع تأیید میکنیم؟
در میان مسائل اخلاقی یکی چالشهای اخلاقی ناشی از علم وفناوری است وجود دارند مثل مسائل محیط زیستی و حفظ منابع برای نسلهای آتی و شبیه سازی و ساختن و داشتن سلاحهای هستهای و از این قبیل.
مهمتر از اینها تحولاتی است که در جوامع انسانی در حال رخ دادن است و شکل و ساختار اجتماعی را تحت تأثیر قرار داده و بنیانهای زندگی اجتماعی و حتی فردی را به یک معنا، در خطر فروپاشی، انحراف یا تزلزل قرار داده است. اینکه فیلسوفان در این باره چگونه موضع گیری کنند مسلما در جهتدهی و حرکت آتی انسانها اثرگذار است. به گمان من فیلسوفان باید مراقب باشند که داوریهای اخلاقی به داوریهای دیگر فروکاسته نشوند. این هم به نوبه خود چالش مهم دیگری است که البته جای بازکردن آن اینجا نیست.
حوزه هوش مصنوعی نیزحوزهای تأثیر گذار بر بشر آینده است و چالشهایی هم نظری و هم عملی به دنبال دارد. اما به نظر من، بخش مهمتر آن، چالشهای عملی است که ذیل همین چالشهای اخلاقی قرار میگیرد. سوالات و مسائل اخلاقی برآمده از هوش مصنوعی، سوالاتی هستند که قبلا مطرح نبودند: «آیا این کاربرد خاص هوش مصنوعی درست است؟ آیا اصلا این شیوه استفاده از هوش مصنوعی از نظر اخلاقی درست است؟». بنابراین، اگر بگوییم مهمترین چالش بشر در آینده، چالش اخلاقی است، حرفی نادرستی نیست.
|
مطالب پیشنهادی از سراسر وب |

